همایشِ استکبار از دریچهٔ مستند روزِ گذشته با اکران و بررسیِ بخشِ اولِ مستندِ «ایران و غرب» محصولِ مشترک پرستیوی و 15 شبکهٔ بینالمللی آغاز به کار کرد.
به گزارشِ سایتِ سرچشمه، حاضران در مراسم ابتدا به تماشایِ بخشِ اولِ مستندِ «ایران و غرب» نشستند و سپس، حامد شکیبانیا (تهیهکننده و کارگردانِ بخشِ ایرانِ مستند) به گفتگو با حاضران پرداخت.
شکیبانیا دربارهٔ شکلگیریِ ایدهٔ تولیدِ فیلم به حاضران اینگونه توضیح داد: «این طرح در بیست و هفتمین سالِ پیروزی انقلاب پایهریزی شد تا در سیامین سالِ پیروزیِ انقلاب فیلمی مستند دربارهٔ ایران و غرب آماده باشد. ایدهٔ اصلی با شبکهٔ چهارِ بیبیسی بود که مشابه شبکهٔ چهارِ انگلستان و همینطور شبکهٔ چهارِ خودمان سعی میکند شبکهای فرهیختهمحور باشد.»
شکیبانیا که در فیلمش با افرادی چون صادقِ طباطبایی، ابراهیم یزدی، مرحوم منتظری، ابراهیم اصغرزاده، محسن رفیقدوست و... گفتگو کرده است، دربارهٔ نحوهٔ اجرایِ کار گفت: «بیبیسی کار را با شرکتِ Brook lapping که فکر میکردند توانِ کار را دارد در میان گذاشتند و آن شرکت مأمور تولید شد و بیبیسی یکی از شرکا شد و علاوه بر بیبیسی چهارده شبکهٔ دیگر هم در این کار مشارکت داشتند که از آن جمله پرستیوی بود. اگر چه ایدهٔ اولیه ایدهٔ بیبیسی4 بود، عملاً وقتی کار شروع شد شرکتِ مجری در گزینشِ روایت و شیوهٔ روایت ابتکارِ عمل داشت.»
این مستندساز دربارهٔ نحوهٔ انتخابِ مصاحبهشوندهها در ایران و خارج از ایران اینگونه توضیح داد که: «کسانی حرف میزنند که بغلِ رئیسجمهورها بودند، نه کارشناسهایِ دور از حادثه. کارِ دیگری که این شرکت کرده بود «صلح ناپایدار» دربارهٔ صلح اعراب و اسراییل بود. راویانِ این فیلم چهار نفر بودند. باراک، یاسر عرفات، کلینتون و منشی و مترجمِ حافظ اسد چون خودِ اسد فوت کرده بود. برایِ مخاطب جالب بود که چه کسی چهطور روایت میکند. بخشی مشترک بود و بخشی متفاوت که این تفاوت برآمده از تفاوتِ دیدگاه و آرزوها بود. یاسر عرفات در آن مذاکرات دستِ خالی میرود و برمیگردد ولی چون آرزو دارد نمدی برایِ کلاه ملتش دست و پا کند، مذاکرات را جورِ دیگری میبیند. باراک هم نگران است چیزی که پدرانش با بدبختی به دست آوردهاند از دست بدهد و کلینتون هم دودل است که چه کار کند.»
به عقیدهٔ شکیبانیا، مستندِ ایران و غرب بیش از آنکه محصولِ شبکهها باشد، محصولِ شرکتِ بروکلپینگ است. او دربارهٔ نحوهٔ ارتباط با این شرکتِ مستندسازی اینطور توضیح داد: «تجربه در این سطح که با آدمهایِ درجه یکِ واقعه رابطه برقرار کنیم تجربهٔ جدیدی بود. ما متوجه شدیم که اگر فیلمی میخواهد نشان دهد که منصف است، باید حرفِ دو طرف را داشته باشد و چه بهتر که توسطِ خودِ نفراتِ درگیر در واقعه روایت بشود. گروهِ انگلیسیِ سازندهٔ فیلم نتوانست ویزا بگیرد و به ایران بیاید. البته آنها قواعدِ سفت و سختی دارند و لزوماً میخواهند لااقل یک نفر از تیم انگلیسی باشد. در تیمِ غربی هم یک ایرانی بود. منتها ما زیرِ بارِ یک نفر از آنها نرفتیم. البته این موضوع ما را نجات داد چون مدتی بعد در ایران دستگیر شدیم! و همین بندِ قرارداد که زیرِ بارِ نفرِ انگلیسی نرفته بودیم نجاتمان داد!»
شکیبانیا دربارهٔ فرمتِ مستند و شیوهٔ روایت بر سادگیِ آن تأکید کرد و گفت: «فرمتِ کار هم ساده بود. آرشیو، مصاحبه و تصویر. عناصرِ خالصِ مستند که سه سال وقت برد. وقتی ما با آنها واردِ کار شدیم یک سال و نیم از کارشان گذشته بود.»
او اینگونه آشنایی با گروهِ انگلیسی را شرح داد: «راستش برایِ یک کارِ دیگری که برایِ پرستیوی میساختیم، دفترِ آن شرکت را اجاره کردیم. یک روز با آقایِ متشخصی قرارِ مصاحبه گذاشتیم. گشتیم دنبالِ جا برایِ اجاره و به واسطهٔ یک آشنا که در دفترِ آن شرکت کار میکرد، توانستیم از یکی از اتاقهایشان استفاده کنیم. یکشنبه تعطیل بود و فقط تهیهکننده را دیدیم که خانمی هفتاد ساله با انرژی یک جوان بیست و چند ساله بود. ما کارمان را دو ساعته و سریع انجام دادیم که آنها خوششان آمد. بعدها وقتی دچارِ مشکلِ ویزا شدند اولین اولویتش این بود که با ما کار کند. آن خانم در دفترش عکسِ امام خمینی را داشت. پرسیدیم چرا؟ گفت فکر میکنیم شانس میآورد!»
شکیبانیا دربارهٔ تحقیقاتِ گروهِ انگلیسی هم اشارهای داشت: «چند کمد آنجا بود که هر چه فیلم توی بیست و هفت هشت سالِ گذشته در تلویزیونهایِ غرب دربارهٔ ایران ساخته شده بود داشتند و فقط نشسته بودند در یک سال و نیم کارشان کتاب خوانده بودند و فیلمها را دیده بودند. و البته شگفتزده بودند که چهقدر اطلاعاتِ ما دربارهٔ غرب بالا است و آنها تعجب میکردند و ما میگفتیم خب ما در ایران صبح تا شب با این حرفها سر میکنیم!»
شکیبانیا توضیح داد که گروهِ اصلیِ کارگردانیِ تیمِ انگلیسی را سه نفر تشکیل میدادند و یک نفر هم کارگردانِ ارشد بود. او اینگونه کارگردانِ ارشد را توصیف کرد: «یک کمونیستِ سوسیالیستِ آنارشیست بود که بهشدت علاقه داشت کارش منصفانه شود.»
در ادامهٔ نشست مجریِ برنامه دربارهٔ «اتاقِ فکرِ مستند» سؤال پرسید که شکیبانیا اینگونه پاسخ داد: «کلمهٔ اتاقِ فکر آنجا کاربرد ندارد. ما هر چه که آنجا دیدیم و بحث میکردیم انجام میشد؛ چه ما متقاعد میشدیم چه آنها. آن خانمِ تهیهکننده و سه کارگردانِ گروهِ خارجی، گروهِ تصمیمگیری بودند. بنابراین سرِ جزئیات با هم بحث میکردیم. مثلاً درموردِ مکفارلین آنها میخواستند کار شود ولی ما زیرِ بار نرفتیم چون طرفِ امریکاییاش بود ولی در ایران کسی حاضر نبود حرف بزند. گفتند سازگارا، ما گفتیم سازگارا کجا بوده که حرف بزند؟ یا مثلاً دربارهٔ 28 مرداد کسی را نداشتیم و دستِ کم در یک نریشین به این موضوع پرداختیم. اتاقِ فکر همان است که سه سال قبل میگوید سه سال بعد این فیلم را بسازید. کی؟ زمانی که موضوعِ ایران برایِ دنیا مهم شده است! فیلمِ خوب را که نمیشود دو روزه ساخت، پس باید پیشبینی کرد. این پیشبینی را تینکتنک (Think tank) انجام میدهد.»
شکیبانیا بر ادبیات و شیوهٔ روایتِ فیلم تأکید داشت و اینگونه دربارهٔ آن سخن گفت: «برایِ ادبیاتی که در کار هست خیلی تلاش کردیم. فکر کنید دو نفر جوان ایرانی میروند اروپا و جز فرودگاه و دفترِ کار جایی را نمیبینند. ما عینِ ده روز آنها را سرِ کار کشاندیم و مذاکره کردیم. به این نقطه رسیدیم که فیلمی که قرار است از شبکههایِ خارجی پخش شود، تصویرِ نسبتاً درستی از ایران نشان دهد نه تصویرِ توریستیِ ابلهانه که ترافیک و دیوارنوشته و امثالهم را از ایران نشان میدهد. ما دوست داشتیم همانطور که مهمان خانهمان میآید، تصویرِ خوبی از خانه بهش نشان دهیم و به سر و وضعِ خانه برسیم. به نظرِ خودم در قسمتِ اول و دومِ این مجموعه خیلی موفق شدیم. مذاکراتِ پیچیدهای کردیم. عمدهٔ تمرکز بر روایت بود. این چیزهایی که مثلاً اول دوربین را پایین گذاشتی، یا کج گرفتی که مثلاً فلان مفهوم را دارد، چیزهایِ از مد افتادهای است. ما این ذهنیت را آنجا ندیدیم. به هر حال حواسمان جمع بود چون در اقلیت بودیم و بدبین هم بودیم. همهٔ بدبینیمان را هم به کار بردیم که مبادا کلاهی سرمان برود.»
این مدرسِ مستندسازی دربارهٔ طراحیِ سؤالات و روندِ ساخت هم توضیحاتی داد: «سؤالها در فرایندی جمعی طراحی میشد. بعد از اینکه جدا شدیم، آنها سؤالات را برایمان ایمیل میکردند که این خودش یک پروسهٔ درسی برایِ من شد که مستندسازی تدریس میکنم. سؤالها اینجوری طراحی میشد که بدونِ دوربین با مثلاً آقایِ یزدی مصاحبه میکردیم. بعد پیاده میکردیم و ترجمه میشد و از این راه میفهمیدیم چه بخشی را باید فیلم بگیریم. حالا این وسط متوجه میشدیم که مثلاً کدام اتفاق متقدم بوده و مثلاً در حادثهٔ سفارتِ امریکا چه کسی زودتر رفته پیشِ امام؟ یزدی یا خوئینیها؟ بعد بعضی جاها میدیدیم که یزدی چیزی گفته و اصغرزاده بهش اشاره نکرده، پس ازش میپرسیدیم. یا مثلاً جایی که کریستوفر میگوید صادقِ طباطبایی را دیدم که خیلی خوشتیپ بود، ما یادِ صادقِ طباطبایی انداختیم که دربارهاش بگوید! بعد پرسشنامهای تنظیم میشد ولی در نهایت ما مختار بودیم سرِ فیلمبرداری چه چیزی بپرسیم. اما مستند رویِ کاغذ تمام شده بود.»
شکیبانیا با افسوس از نبودنِ چند حادثه در فیلم گفت: «تویِ فیلمها چند موضوع نیست. یکی ماجرایِ ایرباس که ما کلی افسوس خوردیم و به تهیه کننده گفتیم. تهیهکننده گفت خب طرفِ امریکایی را درآوردیم! ما گفتیم کاش هر دو طرف بود لااقل. منتها ما در ایران هیچوقت روایتِ امریکاییاش را نمیگوییم. چیزِ دیگری که در فیلم نیست، انگلیس است! انگلیس دیپلماسی فعالی دارد، اگرچه دیگر مستعمرهای در اینور ندارد، منتها سؤال این است که انگلیس تویِ این فیلم کجاست؟ غیر از آنجا که کارتر به تاچر زنگ میزند دیگر نیست. ما توقع نداشتیم که یک گروهِ انگلیسی فیلمی علیه انگلیس بسازد، منتها میخواستیم طرفِ ایران با طرفِ غرب بالانس باشد. الآن من احساس نمیکنم تویِ فیلم بیانصافی وجود داشته باشد.»
شکیبانیا دربارهٔ بخشی از فیلم که به آزادیِ گروگانهایِ امریکایی در لحظهٔ تحلیفِ ریگان میپردازد گفت: «نکتهٔ جالبی دربارهٔ بیست ثانیه تأخیری که آزادیِ گروگانها را به کارتر اطلاع میدهند وجود دارد و آن اینکه ما ردی از عمدی بودنِ این ماجرا در ایران پیدا نکردیم. ما دنبالِ شاهدِ عینی بودیم، نه تئوریِ توطئه که گاهی درست است و گاهی نه. این فیلم بر اساسِ اعضایِ دولت پیش میرود که اگر نخواسته باشند چیزی را بگویند، نمیتوانستیم به مسائلِ پشتِ پرده بپردازیم.»
کارگردانِ بخشِ ایرانِ مستندِ ایران و غرب گریزی هم به ماجرایِ اشغالِ سفارتِ امریکا زد و گفت: «در ماجرایِ سفارتِ امریکا، خوئینیها به اصغرزاده گفت چرا میخواهید به امام بگویید؟ بروید بگیرید بعد بگویید. اینها چیزهاییست که ما فکت داریم. اما شورایِ انقلاب چند روز قبل از ماجرا، یک گروهِ دیگر را که واردِ سفارت شده بودند از آنجا بیرون میکند! اما ما کسی را نداشتیم و دسترسی نداشتیم که از اعضایِ شورایِ انقلاب گفتگو بگیریم. ما با سه نفر برنامهٔ مصاحبه داشتیم. دانشجویانِ پیروِ خطِ امام که در سه لایه سازماندهی شده بودند، نزدیکِ پانصد نفر هستند. نگاههایِ خیلی متنوعی هم دارند. اما اجماع این بود که طراحیِ نقشهٔ اشغال که چهطور وارد شوند و اطلاعات جمع کنند، کارِ ابراهیمِ اصغرزاده بوده است. و آقای موسوی خوئینیها را وقتی وارد کردند که ایده را داشتند تا جلویِ مقاومتِ کمیته را بگیرند و امام را راضی کنند که ایشان میگوید انجام بدهید بعد میروم به امام توضیح میدهم.»
شکیبانیا دربارهٔ تصمیمِ همکاری با گروهِ انگلیسی گفت: «ما نگران بودیم که اسممان تویِ فیلم هست، مبادا فیلمِ ناجوری شود. رفتیم فیلمهایِ خارجیِ ساخته شده دربارهٔ ایران را مرور کردیم. دیدیم اگر دخالت کنیم، فیلم حداقل بدتر از اینها نمیشود. گفتیم اگر فیلمِ بهتری میشود، ما باشیم. ممکن است فیلمِ رسمیِ جمهوریِ اسلامی نباشد، خب ما که کلی از زبانِ خودمان فیلم ساختیم، ولی دیدیم وقتی فیلمی ساخته میشود که مخاطبِ گسترده دارد، لااقل اگر هم فیلمِ رسمی نیست، ولی در فیلمِ اول و دوم، فیلم به نفعِ ما است. ولی در فیلمِ سوم به خواست مراجعِ امنیتی ما ارتباطمان قطع شد و آن فیلم به نفعِ ما نیست. امتیازِ ما این بود که نظراتِ خارجیها و مصاحبهشوندهها را داشتیم و میتوانستیم اینور در گفتگوها بالانس کنیم. ولی متأسفانه در فیلمِ سوم نتوانستیم کاری کنیم.»
در پایانِ گفتگو، شکیبانیا به موضوعی فرهنگی اشاره کرد و گفت: «مسئلهٔ دشمنی با ایران در فرهنگِ امریکا رفته است و تغییر ایجاد کردن در این فرهنگ، سختتر از تغییر ایجاد کردن در مغزِ زمامداران است. دولتمردان را با دیپلماسی میتوان عوض کرد ولی فرهنگ نگرانکننده است. یک وقت پنتاگون پول میدهد بازی علیه ایران میسازند، ولی یک وقت یک بچه خودش بازی میسازد؛ دومی خطرناکتر است. خب، مستند میتواند این را عوض کند منتها باید پخش شود. نمیشود که خودگویی و خودخندی. پرستیوی برایِخودمان پخش میشود! ایدهٔ ما این بود که بتوانیم به عنوانِ سربازِ مستندساز برویم با گروهی خارجی کار کنیم که نمرهٔ منفیِ محتوایِ کارِ خارجی را کم کنیم و به نفعِ خودمان کار کرده باشیم. البته کارِ ریسکی و خطرناکیست. من اگر راهی بروم که الجزیره فیلمم را پخش کند که منصفانه ساخته شده و منافع ملیام را تویش دیدهام بردهام، نه اینکه خودم برایِ خودم پخش کنم. یک راهِ عوض کردنِ آن فرهنگ همین پرورشِ مستندسازانیست که بتوانند کارِ بینالمللی کنند. چند نفری داشتیم که متأسفانه به دلیلِ حوادثِ سال 88 و قطبیشدنِ جامعه جدا شدند. ما انتظار نداریم که سیانان برایِ ما کار کند، ولی انتظار داریم سیانان ده دقیقه فیلمِ ما را هم پخش کند.»
پس از پایانِ گفتگو، شکیبانیا با گروهی از حاضران به گفتگویِ غیررسمی نشست.