خون دلها خوردهایم
روایت مرتضی محمودی از بعد از ظهر سیاه
امتیاز:
وقتی حزب جمهوری اسلامی تاسیس شد اعلام کرد که در کانون توحید عضوگیری می کند. با توجه به شناختی که از اعضای موسس آن داشتم برای عضویت اقدام کردم. در روز نام نویسی آیت الله هاشمی رفسنجانی حضور داشتند پس از نام نویسی چندین نفر ، ایشان سخنرانی مبسوطی درباره ضرورت شکل گیری حزب در کشور داشتند.ما در حزب بیشتر با آقایان میر محمدی ، هاشم رهبری ، حسین شمسایی ، علم الهدی و متولیان که اکنون عضو حرب تمدن اسلامی هستند فعالیت می کردیم و برنامه های خود را نیز با حضرت آیت الله خامنه ای (مدظله العالی) هماهنگ می کردیم. نخستین ابلاغ رسمی ما را حضرت آیت الله دری نجف آبادی صادر کرد و به عنوان مسئول هماهنگی امور شهرستان ها فعالیت خود را ادامه دادم. در بخش آموزش هم با دکتر اسدالله بادامچیان نماینده کنونی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی (مجلس هشتم) همکاری داشتم. پس از آن که مجلس اول شکل گرفت و ما نیز به مجلس راه پیدا کردیم ، یک گروهی را در حزب تشکیل دادیم که به «شعبه» معروف شد و مسئولیت آن نیز به عهده ما بود. سپس در مجلس کانونی به نام کانون حزبی تشکیل و اداره آن نیز به من واگذار شد.این کانون هفته ای یک بار و در روزهای سه شنبه تشکیل می شد و نمایندگان حزبی در آنجا به طرح مسایل مختلف می پرداختند و عملکرد این کانون مانند فراکسیون های امروزی مجلس است.
حزب جمهوری اسلامی هیچ گاه قصد ایجاد اختلاف در جامعه را نداشت و در صدد بود تا در جامعه اسلامی و در نظامی که به برکت اسلام شکل گرفته است وحدت واقعی ایجاد کند. اما بسیاری از این گروهک ها در فعالیت خود صادقانه رفتار نمی کردند. آن ها با اصل نظام و اعتقادات اسلامی مردم و در یک کلام با حکومت اسلامی موافق نبودند. آن ها دنبال قدرت بودند و می خواستند نظام را بشکنند. بنابراین سر ناسازگاری با حزب را بنا نهادند حتی میثاق وحدت را نپذیرفتند. آن ها به خوبی می دانستند پذیرفتن میثاق وحدت به معنی ایجاد فرصت برای حزب می باشد و در نتیجه مردم بیشتری جذب اصول حزب که برخاسته از اسلام بود خواهند شد. بنابراین با شایعه پراکنی در صدد ترور شخصیتی چهره های بسیار ارزشمند حزب مانند شهید بهشتی بر آمدند.
اساس فعالیت ما در پیش از پیروزی انقلاب اسلامی آموزش و پرورش بود و توانسته بودم ارتباط خوبی را با دانش آموزان و فرهنگیان که چندان دل خوشی هم از رژیم پهلوی نداشتند ایجاد کنم. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز این ارتباط قطع نشد و در ایامی که گروهک های معاند مانند منافقین و... تلاش می کردند با ایجاد فتنه در مدارس آشوب به پا کنند ، من در مدارس حاضر می شدم و به ویژه در مدارسی که در دو راهی قپان ، مهرآباد جنوبی و دیگر مناطق جنوب شهر قرار داشت ، توطئه ها را با ایراد سخنرانی خنثی می کردم.بعد از یک مدتی با حکم وزارت آموزش و پرورش به اندیمشک منتقل و عهده دار مسئولیت آموزش و پرورش این شهرستان شدم. آنجا نیز طی 8 ماهی که حضور داشتم با گروهک های معاند درگیر بودم و اجازه نمی دادم توطئه های آنان به نتیجه برسد. در یکی از سخنرانی هایی که علیه گروهک منافقین داشتم آنان به من حمله کردند و دستم را شکستند. مردم با دیدن این صحنه به دفاع از من پرداختند و کتک جانانه ای به آن ها زدند.