سلسله جلسات شرح و تفسیر خطبه های نهج البلاغه توسط استاد اسماعیلی هفته گذشته نیز ادامه یافت. در ذیل چکیده ای از مباحث مطرح شده را آورده ایم:
درباره نامه 169 نهج البلاغه که نامه امیرالمومنین به حارث همدانی است گفتگو میکردیم. حضرت فرمودند: «و تَمَسَّكْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَاسْتَنْصِحْهُ»؛ مانند کسی که در حال سقوط از بلندیست و برای حفظ جانش دنبال طناب است، محکم به قرآن بچسب تا مصون بمانی.
چگونه میتوان محکم به قرآن چسبید؟ نشانه و شاخصش چیست؟ سه جمله بعدی ظاهرا پاسخ به این سؤال است؛ چرا که ظاهرا آیات قرآن در این سه گروه تقسیم میشوند:
نصایح و مواعظ الهی
حلال و حرام و احکام
قصص و تاریخ
حضرت میفرمایند تو باید جویای نصیحت از قرآن باشی و در بخش احکام هم جداً پیرو حلال و حرام باشی و در قصص هم آنچه در قرآن درباره گذشتگان آمده تصدیق کنی.
درباره جمله اول صحبت میکردیم و عرض شد که در نهج البلاغههایی که دست ما است، عبارت « وَاسْتَنْصِحْهُ » آمدهاست ولی در بعضی نسخههای دیگر مانند نسخه ابن ابی الحدید و ابن میثم، « وَاَنتصِحْهُ» آمده و بحثی هم هست که کدام اینها درست است؟ عرض شد برای شناسایی تفاوت این دو به یک مقدمه نیازمندیم که عرض میکنم.
مقدمه این است که انسانها وقتی با نصیحت و موعظه مواجه میشوند به چهار گروه تقسیم میشوند:
یک گروه که بدبخت ترین گروه هستند و نجات پیدا نمیکنند کسانی هستند که از نصیحت فراری اند. عمدا و با برنامهریزی از واعظ و نصیحتگو فرار میکنند. مراقبند تا در جلسهای گیر کسی نیفتند که حرفی از قیامت بزند. نمیدانم صحنه فرار گله گورخر از شیر را دیدهاید یا نه که چقدر وحشت زده و با همه توان فرار میکنند؟ مهم نیست به کدام سمت؛ فقط می خواهند دست شیر نیفتند. قرآن میفرماید برخی همین طوری از نصیحت فرار میکنند. اینها قطعا در جهنماند و راهی برای سعادت ندارند.
قرآن میفرماید: كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ؛ إِلَّا أَصْحَابَ الْيَمِينِ ؛ فِي جَنَّاتٍ يَتَسَاءلُونَ ؛ عَنِ الْمُجْرِمِينَ ؛ مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ؛ قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ ؛ وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ؛ ؛ وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ؛ وكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ؛ حَتَّى أَتَانَا الْيَقِينُ؛ هر کسی در قیامت در گرو اعمالش است؛ مگر اصحاب یمین که از مجرمان سوال می کنند چی باعث شد شما جهنمی شوید؟ می گویند: ما اهل نماز و به فکر بیچاره ها نبودیم و .... تا اینکه مرگ (یقین) فرارسید و از دنیا رفتیم.
سپس قرآن میفرماید: فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ؛
این افراد حتی اگر شفاعتکنندگان هم شفاعتشان کنند، برایشان سودی ندارد.
چرا؟
فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ؛ كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُّسْتَنفِرَةٌ؛ ؛ فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ؛
این چه بدبختی است که اینها دارند و از نصیحت اعراض میکنند؟ توگویی گورخرهایی هستند که وحشت زده از دست شیران قوی پنجه فرار میکنند تا مبادا کسی اینها را گیر بیندازد و نصیحتشان کند. ما با اینها کاری نداریم.
دسته دوم هم بدبختند؛ اما نه به اندازه دسته اول. ممکن است روزنه امیدی برایشان پیدا شود. از نصیحت فراری نیستند ولی اگر با ناصحی رو به رو شوند حرفش را میشنوند. نمونه اش ماجرای حضرت صالح است که بعد از آن همه نصیحت، فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ وَلَكِن لاَّ تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ ﴿۷۹ اعراف﴾. حضرت صالح از ايشان روى برتافت و گفت اى قوم من به راستى من پيام پروردگارم را به شما رساندم و خير شما را خواستم ولى شما [خيرخواهان و نصيحتگران] را دوست نمىداريد.
قوم صالح فراری نبودند ولی علاقه ای هم نداشتند. لجاجت داشتند.
این گروه نیز هر چه بیشتر نصیحت شوند بیشتر فاصله میگیرند.
راجع به حضرت نوح علیه السلام داریم: قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلًا وَنَهَارًا؛ گفت پروردگارا من قوم خود را شب و روز دعوت كردم ؛ فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِي إِلَّا فِرَارًا؛ دعوت من جز بر گريزشان نيفزود؛ وَإِنِّي كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَارًا؛ من هر بار كه آنان را دعوت كردم تا ايشان را بيامرزى انگشتانشان را در گوشهايشان كردند و رداى خويشتن بر سر كشيدند و اصرار ورزيدند و هر چه بيشتر بر كبر خود افزودند؛ (بعضی از مفسرین گفته اند انقدر این انگشت را در گوششان فرو می کردند که قرآن میگوید "انگشت" خود را در گوش فرو میکردند نه سر انگشتان را).
با این دسته هم کاری نداریم. دو دسته دیگر داریم که اهل ایمانند و راه نجات دارند.
گروهی هستند که نه از موعظه فراریاند و نه موضع میگیرند. اگر موعظه بشنوند میپذیرند. این نشانه این است که دلشان روزنه ای به حقیقت دارد. دسته چهارمی هم کسانی هستند که از گروه سوم جلوترند و پیشگام هستند و سراغ این و آن می روند و نصیحت می جویند.
«انتصاح» مال آنهایی که اگر بشنوند میپذیرند؛ اما «استنصاح» مال آنهایی است که خودشان دنبال نصیحت میروند و طالب نصیحت هستند.
«استنصح» با «انتصح» فرق می کند. انتصح یعنی دنبال نصیحت نرفته ولی وقتی نصیحت شنید می پذیرد. استنصح بالاتر است. سراغ اهلش رفته و او را به زور به حرف آورده و خواسته تا نصیحتش کند. این دو گروه هر دو مسلمانند اما این کجا و آن کجا. کسی که سراغ نصیحت میرود عطش درون دارد و با کسی که احساس تشنگی نمیکند فرق دارد. آن شخص تشنه وقتی به آب میرسد هم بیشتر میخورد و هم بیشتر لذت میبرد.
اما کسانی که واقعا شایسته این هستند که انسان را نصیحت کنند؛ معمولا ساکت هستند: هر که را اسرار حق آموختند، مهر کردند و دهانش دوختند...
باید بروی و التماسشان کنی: ای علی که جمله عقل و دیده ای، شمه ای واگو از آنچه دیده ای...
پس باید انسان سراغشان رود و اصرار کند تا آنها هم به حرف بیایند و انسان را نصیحت کنند.
فرق نُصح و استنصاح مثل فرق نُطق و استنطاق است. نطق یعنی صحبت کردن اما اگر از کسی حرف کشیدیم و مجبورش کردیم تا حرف بزند به آن استنطاق می گویند. امروز به بازجو مستنطق میگویند. بازجو با کسی روبهروست که نمیخواهد حرف بزند و او را به حرف میآورند. نصح و استنصاح هم همین است. یک وقت کسی میآید و نصیحت میکند (آدم باید دقت کند که او اساسا شایستگی نصیحت کردن را دارد یا نه. مثلا شیطان هم وقتی رفت سراغ آدم و حوا خودش را ناصح معرفی کرد و گفت: قاسمهما انی لکما لمن النصحین؛ گفت من نصیحت می کنم که بروید از آن شجره بخورید. ممکن است شیطان به چهره نصیحت کننده در آید). اگر نصیحتش شایسته بود آدم باید گوش کند. اما از آن مهمتر این است که آدم چراغ دستش بگیرد و دنبال کسی بگردد تا او را نصیحت کند و او را استنطاق و استنصاح کند. در حدیث هم داریم: من استنصح الله وُفق؛ هر کس دنبال نصیحت رود بالاخره موفق می شود. کسی که اهل عبرت است؛ از هر چیزی عبرت می گیرد و نصیحت می شنود. علی علیه السلام فرمود: مَا أَكْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَارَ؛ موعظه و نصیحت فراوان است. عبرت گیر کم است. وقتی ابن ابی الحدید این جمله از را نقل می کند می گوید: ما أوجز هذه الكلمة و ما أعظم فائدتها؛ به وجد می آید و می گوید این جمله چقدر مختصر و چقدر مفید است! و میگوید: و لا ريب أن العبر كثيرة جدا- بل كل شي ء في الوجود ففيه عبرة- و لا ريب أن المعتبرين بها قليلون؛ همه چیز در وجود دارای عبرت است ولی عبرت گیرندگان کم اند.
لذا مولوی می گوید: آب کم جو تشنگی آور بدست؛ تا بجوشد آب از بالا و پست...
اگر نخواهی عبرت بگیری، بهترین واعظ را هم بیاوریم، که قرآن است، نه تنها سود ندارد که زیان هم دارد؛ و لم یزدهم دعایی الا خسارا... .
حال با این مقدمه می رویم سراغ نهج البلاغه:
امیرالمؤمنین درباره هر دو گروه سوم و چهارم مطلب دارد. مثلا در خطبه 121 که توصیه می کنم با تأمل این خطبه را بخوانید تا بفهمید حضرت با چه کسانی طرف بوده است:
وقد قام رجل من أصحابه فقال: نهيتنا عن الحكومة ثمّ أمرتنا بها، فما ندري أيّ الامرين أرشد؟
پس از«ليلة الهرير»يكى از ياران امام(ع) به پا خواست و گفت: تو ما را از مسئله حكميتنهى كردى سپس به آن امر فرمودى ما نفهميديم كدام يك از اين دو دستور صحيح است؟ به امیرالمومنین می گوید: ما نمیدانیم با چه ساز تو برقصیم؟
فصفق عليه السلام إحدى يديه على الاخرى ثمّ قال:
حضرت با یک دست زدند روی دست دیگر و فرمودند: هذا جزاءُ منْ ترك الْعُقْدة! اين جزاى كسى است كه بيعت را ترك كند!و پيمان را بشكند!
در ادامه می فرمایند: واقْبلُوا النّصِيحة مِمّنْ أهْداها إِليْكُمْ، واعْقِلوهاعلى أنْفُسِكُمْ. كسى كه به شما نصيحت را هديهكند آن را بپذيريد و قبول كنيد و آن را در درون وجود خود نگهدارى کنید.
نصیحت را در عمق جانتان جای دهید. حال چه رسد به این که نصیح کننده خدا باشد.
در خطبه 176 می فرماید: انْتفعوا ببيان الله، واتّعظوا بمواعظ الله، واقْبلوا نصيحة الله؛ از آنچه خداوند بيان فرموده است بهره بگيريد،از موعظه و اندرزهاى خدا پندبپذيريد،و نصيحت هاى او را قبول كنيد.
بیان و نصیحت خدا چیست و کجاست؟ در ادامه همین خطبه می فرماید: قرآن!
واعْلموا أنّ هذا الْقرْآن هو النّاصح الّذي لا يغشّ، والْهادي الّذي لا يضلّ، والْمحدّث الّذي لا يكْذب، وما جالس هذا الْقرْآن أحدٌ إلاّ قام عنْه بزيادةٍ أوْ نقْصانٍ: زيادةٍ في هدىً، أوْ نقْصانٍ منْ عمىً
فضائل قرآن آگاه باشيد!اين قرآن پند دهنده اى است كه انسان را نمى فريبد،هدايت كنندهاى استكه گمراه نمى سازد (برخی عمدا گمراه می کنند و نصیحت خلاف می دهند و برخی از سر غفلت؛ ولی قرآن هر چه گفته برای خیرتان است و گمراهی ندارد) و سخنگوئى است كه هرگز دروغ نمى گويد.هر كس با قرآن مجالست كند از كنار آن با«زيادى»يا«نقصانى»بر مى خيزد.
واسْتدلّوه على رّبّكمْ، واسْتنْصحوه على أنْفسكمْ، واتّهموا عليْه آراءكمْ، واسْتغشّوا فيه أهْواءكمْ.
از این قرآن که راهنمایی راستگوست راه را بپرسید و راهنمایی بخواهید.
اول خطبه فرمود: واقبلوا النصیحه؛ این همان «انتصاح» است. آخر خطبه می فرماید: «واستنصحوه»؛ از قرآن بخواهید که نصیحتتان کند! و ببینید از هر آیه چقدر مطلب می آموزید. این از آداب تلاوت قرآن است که وقتی قرآن می خوانید احساس کنید همان فرشته وحی دارد قرآن می خواند و یا بالاتر، خود خدا دارد با شما حرف می زند.
اگر عبارت نامه 69 را «و تَمَسَّكْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَانْصِحْهُ» بخوانید یعنی به قرآن بچسب و نصیحت هایش را بپذیر و مقاومت و مخالفت نکن. اما اگر «و تَمَسَّكْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَاسْتَنْصِحْهُ» بخوانیم، یعنی به قرآن محکم بچسب و التماسش کن و از آن نصیحت بگیر تا راه را پیدا کنی. هیچ کدام غلط نیست. هر دو صحیح است. یکی از بزرگان اولی را پذیرفته و دومی را غلط دانسته در حالی که دومی محتمل تر است. ممکن است کسی بگوید قرآن ناصح است و نصیحت می کند؛ التماس کردن معنی ندارد. این حرف درست نیست. امیرالمومنین در توصیف قرآن در نهج البلاغه از صفاتی در باب استفعال استفاده کرده است. یعنی باید بروی دنبالش. در روایتی داریم که «القران مادبه الله». قرآن سفره گسترده الهی است. باید بروی و سر سفره بنشینی. نمی شود بخوابی توی حلقت بریزند. برای معدن از کلمه استحصال استفاده می کنند. یعنی باید با زحمت بروی و استخراج کنی. در نهج البلاغه می فرماید که قرآن نور است. نور به آن چیزی می گوییم که هم فی ذاته روشن است و هم روشن کننده راه دیگران. اما حضرت برای آن از «استضائه» یعنی طلب کردن نور استفاده می کنند. در خطبه 91 می فرماید: واسْتضىءْ بنُور هدايته. قرآن نور است ولی از آن طلب نور کن! یا می فرمایند:« وَ تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الْحَدِيثِ وَ تَفَقَّهُوا فِيهِ فَإِنَّهُ رَبِيعُ الْقُلُوبِ وَ اسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإِنَّهُ شِفَاءُ الصُّدُورِ » (و قرآن را بياموزيد، كه بهترين گفتار است، و آن را نيك بفهميد كه بهار دلهاست. از نور آن شفا و بهبودى خواهيد كه شفاى سينه هاى بيمار است) قرآن شفاست ولی تا استشفا نکنی فایده ای ندارد. نگفته اند قرآن دواست. دوا ممکن است فایده کند و ممکن است اثر نکند. قرآن خودِ شفاست ولی باید استشفا کنی.
قرآن نوراست؛ ولی استضائه می خواهد. شفاست ولی استشفا می خواهد. ناطق است؛ استنطاق می خواهد. باید از قرآن حرف بکشید. هر کس به هر اندازهای از قرآن استنطاق کند به همان اندازه بهره می برد. قرآن بیان است. نطق می کند.
در خطبه 158: أرْسلهُ على حِينِ فتْرةٍ مِن الرُّسُلِ، وطُولِ هجْعةٍ مِن الاْممِ وانْتِقاضٍ مِن الْمُبْرمِ فجاءهُمْ بِتصْدِيقِ الّذِي بيْن يديْهِ، والنُّورِ الْمُقْتدى بِهِ. ذلِك الْقُرْآنُ فاسْتنْطِقُوهُ، ولنْ ينْطِق، ولكِنْ أُخْبِرُكُمْ عنْهُ: ألا إِنّ فِيهِ عِلْم ما يأْتي، والْحدِيث عنِ الْماضِي، ودواء دائِكُمْ، ونظْم ما بيْنكُمْ.
پيامبر و قرآن وى را در آن هنگام كه از زمان پيامبران فاصله گرفته بود،و ملت هاى جهان به خواب فرورفته بودند و تار و پود حقائق از هم گسسته بود،(براى هدايت انسانها) فرستاد(محتوى رسالتاو براى اين مردم) تصديق كتاب هاى آسمانى پيشين بود و نورى كه بايد به آن اقتدا كنند،اين نور همان قرآن است آن را به سخن آريد اگر چه هرگز(با زبان عادى) سخن نمى گويد. اما من از جانب او شما را آگاهى مى دهم: بدانيد در قرآن علوم آينده، و اخبار گذشته،داروى بيماري ها و نظم حيات اجتماع ىشما است.
بهره من با بهره فلان عالم قطعا متفاوت است ولی باید استنطاق و استضائه و استنصاح کرد.
به قرآن التماس کنیم تا ما را نصیحت کند.